پخش زنده
امروز: -
کتاب خاطرات جان بولتون مشاور سابق امنیت ملی ترامپ، جنجال و سر و صدای زیادی در کل دنیا به پا کرده است.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما به نقل از سایت سیاست پارسی، کتاب خاطرات جان بولتون مشاور سابق امنیت ملی ترامپ،جنجال و سر و صدای زیادی در کل دنیا به پا کرده است. بولتون در این کتاب خاطرات که بارها از سوی دولت آمریکا تهدید شد جلوی انتشار آن گرفته میشودبه بسیاری از وجوه نادیده مدیریت ترامپ در کاخ سفید پرداخته شده است . به دلیل اهمیت این کتاب در حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل، سایت سیاست پارسی هر روز در حدود 10 تا 15 صفحه این کتاب را ترجمه کرده و در اختیار علاقمندان قرار میدهد.
ترامپ چگونه اعضای دولت خود را انتخاب کرد؟
راه طولانی تا دفتر بال غربی
یکی از جذابیتهای مشاور امنیت ملی بودن تعدد و حجم چالشهایی است که با آن روبهرو میشوید. اگر آشفتگی، عدم اطمینان و خطر کردن را دوست ندارید، آنهم درحالیکه بهصورت مکرر با اطلاعات، تصمیماتی که باید گرفته شوند و حجم بسیار زیاد کار روبهرو میشوید و از درگیریهای شخصی و روحی با مسائل بینالمللی و داخلی روحیه میگیرید، دنبال کار دیگری بروید. این کار سرشار از نشاط است اما تقریباً توضیح دادنش به افراد بیرونی که چطور این قطعات در کنار یکدیگر قرار میگیرند که البته در اغلب موارد هم هیچ انسجامی ندارند غیرممکن است.
نمیتوانم نظریه جامعی درباره تحولات در دولت ترامپ ارائه دهم چراکه این کار اصلاً ممکن نیست. بااینحال اعتقادات رایج در واشنگتن درباره مسیری که ترامپ طی میکند نیز غلط هستند. حقیقت پذیرفته شده که برای کسانی که ازنظر ذهنی تنبل هستند جذاب است، این است که ترامپ همیشه عجیبوغریب بوده است اما در پانزده ماه اول، او که در خصوص جایگاه جدیدش مردد بوده و درعینحال تحت کنترل «محور بزرگسالان[1]» قرار داشت، تمایلی به کار کردن نداشت. بااینحال با گذشت زمان، ترامپ به خودش اطمینان بیشتری پیدا کرد، محور بزرگسالان از بین رفت و اوضاع از هم پاشید و درنهایت ترامپ با آدمهای «بلهقربانگو» دوره شد.
قطعات مختلف این فرضیه صحیح هستند اما تصویر کلی، سادهسازی شده است. محور بزرگسالان در بسیاری از مسائل باعث ایجاد مشکل شد، نه به خاطر اینکه آنها بهعنوان بلندنظران (توصیفی مناسب برای این افراد که من از زبان فرانسه برای توصیف کسانی که خود را ازنظر اخلاقی بهتر میدانند وام گرفتهام) توانستند ترامپ را کنترل کنند، بلکه به این خاطر که آنها دقیقاً عکس این مسئله را انجام دادند. آنها بهاندازه کافی برای ایجاد نظم تلاش نکردند و کاری که انجام دادهاند، بهصورت کاملاً شفافی خدمت به خودشان بوده و بهصورت عمومی بسیاری از اهداف واضح ترامپ را (چه ارزش داشته باشد و چه نداشته باشد) بیاعتبار کردند. این کار ذهن همیشه مشکوک ترامپ را تغذیه کرد و کار برای کسانی که بعداً به تبادلنظر با رئیسجمهور پرداختند را سخت کرد.
برای مدتی طولانی احساس میکردم که نقش مشاور امنیت ملی این است که رئیسجمهور بفهمد چه گزینههایی برای هر تصمیمی که لازم باشد بگیرد، برای او در دسترس و باز است و سپس اطمینان حاصل شود که این تصمیم توسط بروکراسیهای مربوطه به پیش میرود. روندهای شورای امنیت ملی برای رئیسجمهورهای مختلف متفاوت بوده است اما اینها اهداف اساسی بودند که این فرایند باید به آنها میرسید. بااینحال به دلیل اینکه شورای بزرگسالان بهصورت ضعیفی به ترامپ خدمت میدادند، او به سمت حدس زدن انگیزههای دوم این افراد رفت و توطئههای مختلفی را مشاهده کرد و بیتردید درباره اینکه چطور باید کاخ سفید را اداره کند، بیاطلاع ماند و اجازه داد دولت بزرگ فدرال تنها بماند. محور بزرگسالان تنها مسئول این نوع ذهنیت ترامپ نبود. ترامپ درهرصورت ترامپ است. من به این نتیجه رسیدم که او اعتقاد دارد میتواند قوه اجرایی و سیاستهای امنیت ملی را با غرایز خود اداره کرده و بر ارتباطات شخصی با رهبران خارجی و همچنین استعداد شومن بودنش تکیه کند. حالا غریزه، ارتباطات شخصی و شومن بودن عناصر نمایش هر رئیسجمهوری است. اما اینها همه عناصر کافی نیستند. تحلیل، برنامهریزی، نظم و انضباط فکری، ارزیابی نتایج، تصحیح اقدامات و مواردی از این قبیل، مانند اقدامات برای ایجاد مانع و مقابله با تصمیمگیری رئیسجمهور، وجوه غیر مسحورکننده شغل است. ظواهر فقط شما را از هدف دور میکند.
بنابراین ازنظر نهادی این مسئله غیرقابلانکار است که دوران انتقال و یک سال اول ریاست جمهوری ترامپ بهصورت غیرقابل بازگشتی خراب شد. روندهایی که باید بلافاصله به عادتی همیشگی تبدیل میشد، بهخصوص برای تعداد زیادی از مشاوران ترامپ که هیچ خدمات دولتی قبلی در سمتهای اجرایی ارشد و در قوه اجرایی نداشتند، هرگز اتفاق نیفتاد. ترامپ و اکثریت تیم او هیچگاه «دفترچههای راهنمای اجرایی» دولت را نخواندند و شاید متوجه نشدند که این کار بهصورت اتوماتیک آنها را تبدیل به عضوی از «دولت عمیق[2]» در ایالاتمتحده نمیکند. من وارد این هرجومرج موجود شدم و مشکلاتی را دیدم که میتوانست در همان صد روز ابتدایی و یا در مدت زمانی کمتر از آن حل شود. تعویض مداوم پرسنل بهصورت آشکار هیچ کمکی نکرد و شعار هابزی کاخ سفید نیز با عنوان «bellum omnium contra omnes» یعنی «جنگ همه علیه همه» هم نتوانست کاری به پیش ببرد. شاید زیادهروی باشد که بگویم توصیف هابز از وجود و زندگی انسان با عنوان «منزوی، بدبخت،کریه، بیرحمانه و کوتاه» بهصورت دقیقی زندگی در کاخ سفید را توصیف میکند اما در پایان دوره تصدی آنها، بسیاری از مشاوران کلیدی به این نوع زندگی تمایل پیدا کردند.
همانطور که در کتاب قبلیام «تسلیم شدن جزو گزینهها نیست» بیان کردهام، رویکرد من در انجام دادن کارهایم و به پیش بردن آنها در دولت، همیشه مبتنی بر جذب حداکثری و تا جای ممکن بروکراسی ادارهای بوده که در آن خدمت میکردهام (وزارت خارجه، دادگستری و آژانس ایالاتمتحده برای توسعه بینالمللی) تا بتوانم با آسودگی بیشتری به اهدافم برسم. هدف من دریافت کارت عضویت این ادارات نبود بلکه گواهینامه رانندگی آن را میخواستم. این نوع طرز تفکر، مسئلهای عادی در کاخ سفید ترامپ نبود. در بازدیدهای اولیهام از بال غربی کاخ سفید، تفاوتها در این ریاست جمهوری با ریاستجمهوریهای قبلیای که دیده بودم، بسیار خیرهکننده بود. اتفاقی که در یک روز برای یک موضوع میافتاد، شباهت بسیار کمی به اتفاقاتی که روز بعد و یا روز بعدترش میافتاد داشت. به نظر میرسید کمتر کسی متوجه این مشکل شده و یا علاقهای به درست کردن اوضاع داشت و البته اوضاع بعد از نتیجهگیری گریزناپذیر و ناراحتکنندهای که بعد از پیوستن به دولت گرفتم، قرار نبود بهتر شود.
پل لاکسالت[3]، سناتور پیشین ایالت نوادا و مربی من، علاقه داشت بگوید «در سیاست هیچ اقدام معصومانهای وجود ندارد.» این بینش با قدرت تمام انتصابات در تمام مناصب ارشد اجرایی را توضیح میدهد. برخلاف بسیاری از سطور مطبوعاتی نظیر اینکه «من خیلی شگفتزده شدم که رئیسجمهور به من تلفن کرد ...» چنین عباراتی برای بیان عمق معصومیت و بیگناهی معمولاً بهندرت به حقیقت ربط پیدا میکنند و در هیچ موقعیتی، رقابت برای شغلهای سطح بالا در زمان «دوران انتقال رئیسجمهور» تا بدین حد شدید نبوده است؛ این رقابت، ابتکاری آمریکایی بوده که در چند دهه اخیر با جزییات بسیار زیادی همراه شده است. گروههای انتقال دولت، نمونههای مطالعاتی خوبی را برای دانشکدههای تحصیلات تکمیلی در رشته تجارت درست کردهاند که نشان دهند چگونه نباید کار کرد. این گروهها برای مدت زمانی ثابت و زودگذر (از زمان انتخابات تا زمان تحلیف) وجود دارند و بعد برای همیشه ناپدید میشوند. آنها غرق در طوفانهای اطلاعات (و اطلاعات نادرست[4]) به دست آمده، استراتژی و تحلیلهای سیاسی پیچیده، گاهی اوقات تحلیلهای رقیب و بسیاری از تصمیمهای شخصی با تبعات بسیار برای دولت و همچنین سرشار از فشارها و موشکافیهای رسانهها و گروههای ذینفع هستند. بدون تردید برخی از انتقالها بهتر از سایرین هستند و مسائل زیادی را در مورد دولت آینده آشکار میسازند. انتقال سال 1968 – 1969 ریچارد نیکسون اولین مثال از انتقالهای دوره معاصر است که تحلیلهای دقیقی از هرکدام از آژانسهای قوه اجرایی در اختیار دولت قرار گرفت. انتقال رونالد ریگان در سال 1980-1981 نقطه تحولی تاریخی در از بین بردن سیاست «پرسنل همان سیاست است» بود و بهدقت بر روی انتخاب کارمندانی که به برنامه کاری ریگان وفادار بودند متمرکز شده بود و انتقال دونالد ترامپ در سال 2016- 2017 ... انتقال دونالد ترامپ بود!
من شب انتخابات؛ 8 -9 نوامبر را در استودیوی منهتن فاکسنیوز گذراندم و در انتظار روی آنتن رفتن و صحبت کردن درباره اولویتهای سیاست خارجی رئیسجمهور بعدی بودم. همه انتظار داشتند این برنامه در ساعت 10 شب روی آنتن برود درست همان زمان بود که هیلاری کلینتون اعلام کرد برنده انتخابات شده است. درنهایت برنامه من ساعت 3 صبح به روی آنتن رفت. این مسئله نهتنها باعث ناامیدی و ناراحتی فاکس نیوز شده بود، بلکه کمپین رئیسجمهور منتخب را نیز ناراحت کرده بود. تعداد کمی از ناظران معتقد بودند که ترامپ ممکن است در انتخابات پیروز شود و مانند کمپین رابرت دول[5] در سال 1996 که از بیل کلینتون شکست خورد، مقدمات پیش از انتخابات ترامپ در سطح متوسطی قرار داشت و نمایشدهنده شکستی قریبالوقوع بود. در مقایسه با عملیاتهای هیلاری کلینتون، که شبیه به راهپیمایی ارتشی بزرگ به سمت قدرت بود، ترامپ به نظر میرسید کارمندانی شکیبا در اختیار داشت که هیچ کاری برای انجام دادن ندارند. بنابراین، پیروزی غیرمنتظره او باعث شد که کمپینش هیچ آمادگیای نداشته باشد و نتیجهاش دعواهای کافهای داوطلبان حضور در مرحله انتقالی دولت و دور ریختن تمام محصولات و برنامههای قبل از انتخابات بود. شروع کار در نهم نوامبر، بهخصوص با توجه به حجم کارمندان انتقالی در واشنگتن و حضور ترامپ و دستیارانش در برج ترامپ در منهتن بسیار سخت به نظر میرسید. ترامپ متوجه نبود که دولت عظیمالجثه فدرال قبل از اینکه او پیروز شود چهکارهایی انجام داده است و حتی بعد از پیروزی و در دوران انتقال نیز آگاهی بیشتری به دست نیاورد و همین مسئله نشانهای از کارآیی نداشتن او در کاخ سفید بود. من نقش مهمی در کمپین انتخاباتی نداشتم بهجز یک جلسه با کاندیداها که صبح روز جمعه 23 سپتامبر یعنی سه روز قبل از مناظره اول با کلینتون در برج ترامپ برگزار شد. هیلاری و بیل در دانشکده حقوق دانشگاه ییل یک سال از من جلوتر بودند به همین دلیل بعد از بحث درباره مسائل مرتبط با امنیت ملی دیدگاههایم درباره اینکه هیلاری کلینتون چگونه در مناظره ظاهر میشود را با او در میان گذاشتم: کاملاً آماده و با متن از قبل نوشته شده. او برنامهاش را دنبال میکند و به هیچچیز دیگری اهمیت نمیدهد. کلینتون در طول چهل سال گذشته تغییر نکرده بود. در این جلسه مانند جلسهای که قبلتر در سال 2014 و قبل از کاندیداتوریاش داشتیم، بیشتر ترامپ صحبت کرد. در زمانی که مشغول جمعبندی بحث بودیم، او گفت: «میدانی؟ دیدگاههایت با دیدگاههای من بسیار نزدیک است. بسیار نزدیک.»
در آن زمان من بهشدت مشغول بودم: همکار ارشد در موسسه امریکن اینترپرایز، کارشناس شبکه فاکس نیوز، سخنران منظم بسیاری از مراسم، مشاور حقوقی در یک موسسه حقوقی بزرگ، عضو هیئترئیسه چند شرکت، مشاور ارشد یک شرکت سرمایهگذاری جهانی و نویسنده تحلیل و یادداشتهای هفتگی. اواخر سال 2013، من یک PAC [6] و یک سوپر PAC برای کمک به نامزدهای نمایندگی در مجلس نمایندگان و سنا که به سیاست امنیت ملی قوی در ایالاتمتحده باور داشتند تشکیل دادم و صدها هزار دلار را بهصورت مستقیم در بین نامزدهای انتخاباتی توزیع کرده و یا میلیونها دلار را بهصورت مستقل در کمپینهای انتخاباتی سال 2014 و 2016 هزینه میکردم و در حال آماده شدن برای انجام دادن دوباره این اقدامات در انتخابات 2018 بودم. کار زیادی برای انجام دادن داشتم. اما درعینحال در سه دولت جمهوریخواه قبلی هم خدمت کرده بودم و روابط بینالملل مرا از سالهای حضور در دانشکده ییل مجذوب خودش کرده بود. آماده بودم که دوباره همین کار را انجام دهم. تهدیدها و فرصتهای جدید با سرعت به سمت ما میآمدند و هشت سال حضور باراک اوباما به این معنی بود که مسائل بیشتری را باید درست میکردیم. من به مدتی طولانی و با جدیت تمام درباره امنیت ملی آمریکا در دنیای متلاطم کنونی فکر کرده بودم؛ روسیه و چین در سطح استراتژیک، ایران، کره شمالی و دیگر کشورهای سرکش جویای سلاح هستهای، تهدیدهای در حرکت تروریسم اسلامی در خاورمیانه بینظم و آشفته (سوریه، لبنان، عراق و یمن) افغانستان و اطراف آن و تهدیدات موجود در نیمکره خودمان مانند کوبا، ونزوئلا و نیکاراگوئه.
در شرایطی که برچسبهای سیاست خارجی معمولاً بهجز برای افراد تنبلِ فکری کار آیی ندارند، اما اگر مجبور باشم برچسبی به خودم بدهم، میگویم که سیاست من «طرفدار آمریکایی[7]» بود. من از آدام اسمیت در اقتصاد، ادموند بورک در جامعه، مقالههای فدرالیست در دولت، و مخلوطی از دین آچسون و جان فاستر در امنیت ملی پیروی کردم. اولین کمپین سیاسیام در سال 1964 و به نفع بری گلدواتر[8] بود. مقامات ارشد کمپین ترامپ مانند استیو بنن، دیو باسی، و کلیان کانوی را از شرکتهای قبلی که با هم بودیم میشناختم و درباره اینکه هرکدام از آنها باید به دولت ترامپ بپیوندند با آنها صحبت کرده بودم. زمانی که انتقال دولت شروع شد، فکر کردم که منطقی است همانطور که دیگران این کار را انجام داده بودند، من هم پیشنهاد خدمت در وزارت خارجه را مطرح کنم. روز نهم نوامبر که رقابتهای انتخاباتی آغاز شد، کریس والاس از استودیوی فاکس نیوز بیرون آمد، با من دست داد و با لبخند بزرگی روی لبش گفت: «تبریک میگم آقای وزیر». البته هیچ کمبودی از حیث رقیب برای مدیریت وزارت خارجه وجود نداشت به همین دلیل رسانهها شروع به گمانهزنی کردند که چه کسانی در این میان در خط اول این رقابت حضور دارند. این گمانهها از نیوت گینگریچ شروع میشد با رودی جولیانی، بعد میت رامنی ادامه مییافت و دوباره به رودی باز میگشت. من با آنها کار کرده بودم و برای همهشان احترام قائل بودم و همهشان در نوع خود انسانهای معتبری بودند. علت توجه ویژه من این بود که پچپچ مداومی وجود داشت (البته اگر نخواهم از فشارها بگویم) که من باید معاون وزیر خارجه شوم که البته این منصب اولویت اصلی من نبود. آنچه بعدازاین اتفاق افتاد، نمایشدهنده تصمیم گرفتن مدل ترامپی بود که یک درس هشداردهنده را با خود در پی داشت (و باید هم داشته باشد). در شرایطی که همه مدعیان پیشرو، ازنظر فلسفی محافظهکار بودند، بااینحال هرکدام تاریخچه و پیشینه خاص خود، دیدگاهها و سبکهای مختلف و نقاط قوت و ضعفشان را با خود به همراه آوردند. آیا در بین این احتمالها (و دیگر احتمالات مانند باب کورکر سناتور ایالت تنسی و جان هاتسمن فرماندار ایالت یوتا) خواص مشترک، نامتناقض و کمالی که مطلوب ترامپ بود وجود داشت؟ بدیهی است که نه و ناظران باید میپرسیدند که اصل واقعی حاکم بر روند انتخاب پرسنل دولت ترامپ چیست؟ چرا رودی جولیانی را نمیشد بهعنوان دادستان کل یعنی شغلی که برای آن ساخته شده است در نظر گرفت؟ رامنی بهعنوان رئیس کارکنان کاخ سفید که میتوانست برنامهریزی استراتژیک و تواناییهای مدیریتی غیرقابل انکار خود را بیاورد و گینگریچ با سالها نظریهپردازی خلاق برای پست سیاست داخلی کاخ سفید؟
آیا ترامپ تنها به دنبال افراد از «بازیگران اصلی» سیاست میگشت؟ البته که حرفهای زیادی در مورد اینکه او از سبیل من هم خوشش نمیآید گفته شده بود! چیزی که ارزش دارد این است که او به من گفت که این مسئله هیچگاه عامل اصلی نبوده است و اشاره کرد که پدرش هم سبیل داشته است. به غیر از روانشناسان و آنهایی که عمیقاً به زیگموند فروید علاقه دارند و من مطمئناً از جمله این افراد نیستم، واقعاً باور ندارم که ظاهر من نقشی در تفکرات و تصمیمگیری ترامپ ایفا کرده باشد. و اگر همچنین اتفاقی افتاده باشد خدا به این کشور رحم کند! بااینحال زنان جذاب زمانی که کار به ترامپ میکشد، در دسته متفاوتی قرار میگیرند.
وفاداری فاکتور کلیدی بود که جولیانی در ابتدای ماه اکتبر و روزهای پس از ماجرای نوار صوتی معروف به «بازدید هالیوود» آن را فراتر از انتظار و بدون هیچ تردیدی ثابت کرد. گفته میشود لیندون جانسون یکبار درباره یکی از دستیارانش گفته بود: «من وفاداری حقیقی میخواهم. میخواهم باسنم را در وسط روز و در شلوغی جلوی چشم همه ببوسد و بگوید بوی گل رز میدهد!» چه کسی میداند شاید ترامپ هم بهشدت روی مطالعه تاریخ وقت میگذارد. جولیانی بعدتر در مقابل من بخشنده شد و بعداز انصراف از کارزار رقابت وزارت امور خارجه گفت: «جان احتمالاً گزینه من خواهد بود. به نظرم جان فوقالعاده است.»
رئیسجمهور منتخب روز 17 نوامبر مرا خواست و من پیروزیاش را به او تبریک گفتم. او به صحبتهای اخیرش با ولادیمیر پوتین و شی جینپینگ اشاره کرد و منتظر بود که بعدازظهر همان روز با شینزو آبه نخستوزیر ژاپن دیدار کند. ترامپ قول داد: «ما تو را هم تا چند روز آینده اینجا خواهیم داشت و یک تعداد موقعیت شغلی را برایت در نظر گرفتهایم.» فردای آن روز یک تعداد از اعلانهای انتصاب پرسنل رئیسجمهور اعلام شد که جف سشنز بهعنوان دادستان کل انتخاب شده بود (و این گزینه برای جولیانی از دست رفته بود)، مایک فلین بهعنوان مشاور امنیت ملی (و پاداش خدماتش در کمپین انتخاباتی ترامپ را بهصورت مناسبی دریافت کرد) و مایک پمپئو بهعنوان مدیر سیا. (چند هفته بعد از اعلام منصب فلین، هنری کیسینجر به من گفت «او در عرض یک سال میرود» باوجوداینکه او نمیدانست که چه اتفاقی قرار است بیفتد اما کیسینجر میدانست که فلین گزینه مناسب این شغل نیست.) چند روز که گذشت، انتصابات دیگر کاخ سفید بهمرور بهصورت عمومی معرفی شدند، از جمله در 23 نوامبر که نیکی هیلی فرماندار کارولینای جنوبی بهعنوان سفیر آمریکا در سازمان ملل معرفی شد آنهم در شرایطی که هنوز وزیر امور خارجه انتخاب نشده بود و این جای تعجب زیادی داشت و گام عجیبی بود. هیلی هیچ صلاحیتی برای این شغل نداشت اما این برای شخصی با جاهطلبی رسیدن به پست ریاست جمهوری، ایدئال بود که جلوی منصب مرتبط با روابط خارجی را نیز در رزومه کاریش تیک بزند. رتبهبندی کابینهای مدنظر قرار گیرد یا نه، سفیر آمریکا در سازمان ملل، بخشی از وزارت امور خارجه است و سیاست خارجی منسجم تنها میتواند یک وزیر داشته باشد. بااینحال این ترامپ بود و در دنیای بزرگ وزارت امور خارجه مناصب را بدون اینکه حتی وزیری انتخاب کرده باشد، تقسیم میکرد. در اصل، مشکلات بیشتری در راه بود بهخصوص در زمانی که یکی از دستیاران هیلی به من گفت که ترامپ هیلی را برای وزارت امور خارجه در نظر گرفته بود. این کارمند هیلی بیان کرد که او خودش به دلیل کمبود تجربه در این زمینه، شغل را قبول نکرده است که در اصل نشان داد این رد کردن پیشنهاد به امید گرفتن شغل سفیری ایالاتمتحده در سازمان ملل بوده است.
جارد کوشنر که پل مانافورت او را در طول کمپین به من معرفی کرد، برای جشن شکرگزاری مرا دعوت کرد. او به من اطمینان داد که «هنوز هم من در میان گزینهها برای وزارت امور خارجه و یا مشاغل دیگر هستم دونالد از دوستداران و حامیان توست همانطور که همه ما هستیم.» در ضمن، نیویورک پست نیز در خصوص جلساتی که در عید شکرگزاری در مارالاگوی فلوریدا برگزار شده بود، به نقل از یک منبع اعلام کرد: «دونالد راه میرفت و از همه کسانی که میتوانست، میپرسید که چه کسی میتواند وزیر امور خارجهاش باشد. انتقادات زیادی از رامنی بود و تعداد زیادی هم از رودی خوششان میآمد البته تعداد زیادی از افراد هم از جان بولتون دفاع میکردند.» میدانستم که باید برای انتخابات اولیه در مارالاگو سختتر تلاش میکردم! مطمئناً از حمایت قابلتوجهی که در میان آمریکاییهای حامی اسراییل داشتم (یهودیها و مسیحیان انجیلی نیز به همین ترتیب) حامیان اصلاحیه دوم قانون اساسی، آمریکایی – کوباییها و آمریکایی- ونزوئلاییها یا آمریکایی- تایوانیهاو محافظهکاران در کل سپاسگزارم. بسیاری از مردم با ترامپ و مشاورانش برای حمایت از من تماس گرفتند که بخش قابلاحترامی از روند لابیگری دوران انتقال دولت است.
بینظمی شایع زمان انتقال دولت، بهطور فزایندهای نهتنها شکستهای سازمانی، بلکه سبک تصمیمگیری اساسی ترامپ را به نمایش گذاشت. چارلز کروتامر یکی از منتقدان سرخت ترامپ به من گفت که قبل از این اشتباه میکردم که رفتار ترامپ را با کودکی 11 ساله مقایسه میکردم، «10 سال در مقایسهام اشتباه میکردم؛ ترامپ مثل بچهای یکساله است که همهچیز را از دریچه منفعت برای شخص دونالد ترامپ میبیند.» روند انتخاب پرسنل از بیرون به همین شیوه دیده میشد. همانطور که یکی از استراتژیست های جمهوریخواه به من گفت، بهترین راه برای وزیر امور خارجه شدن این بود که «تلاش کنی آخرین مرد مقاوم» باشی.
مایک پنس معاون رئیسجمهور منتخب 29 نوامبر با من تماس گرفت تا درخواست ملاقات در واشنگتن را برای فردا مطرح کند. من پنس را از زمان خدمتش در کمیته روابط خارجی سنا میشناختم او حامی مستحکم سیاست قوی امنیت ملی بود. ما بهراحتی در مورد طیفی از مسائل سیاستهای امنیتی و خارجی با هم صحبت کردیم اما هنگامیکه درباره وزارت خارجه با من حرف زد بهشدت شگفتزده شدم: «این تصمیم را قریبالوقوع نمیبینم» با توجه به گزارشهای مطبوعاتی که بیان میکرد جولیانی در همان زمان از کاندیداتوری برای وزارت خارجه انصراف داده بود، تمام پروسه انتخاب وزیر خارجه داشت دوباره از ابتدا شروع میشد. این قطعاً اقدامی بود که با مسئله انتقال دولت بسیار فاصله داشت. زمانی که فردا صبح به دفاتر انتقال رسیدم، جب هنسارلینگ، نماینده مجلس در حال خروج از دفتر پنس بود. گفته شده است که هنسارلینگ آنقدر از به دست گرفتن وزارت خزانهداری مطمئن بود که به کارمندانش گفته بود برنامهریزیها برای این انتقال را انجام دهند. او هم مانند کتی موریسون راجرز که به او گفته شده بود که قرار است وزیر کشور شود و بعد این کار صورت نگرفت و یا سناتور اسکات براون که متوجه شد قرار نیست وزیر امور سربازان باشد، نامش در لیست وزرا قرار نگرفت. این الگو کاملاً مشخص بود. من و پنس یک مکالمه دوستانه نیمساعته داشتیم. در طول این دیدار من همانطور که پیشازاین برای ترامپ هم بازگو کرده بودم، به او هم درباره گفته معروف اچسون گفتم. زمانی که از اچسون درباره روابط کاری فوقالعادهاش با رئیسجمهور ترومن پرسیدند، جواب داد: «من هیچگاه فراموش نکردم که چه کسی رئیسجمهور است و چه کسی وزیر امور خارجه است و او هم همینطور.»
ترامپ جیمز متیس را در روز اول دسامبر بهعنوان وزیر دفاع معرفی کرد اما تردیدها درباره وزارت خارجه همچنان ادامه داشت. من روز بعد برای یک مصاحبه به برج ترامپ رسیدم و در لابی سازمان ترامپ با یک دادستان کل و یکی از سناتورها منتظر ماندیم. طبق معمول، رئیسجمهور منتخب از برنامه کاریش عقب مانده بود و چه کسی باید از دفتر او بیرون میآمد جز باب گیتس وزیر دفاع پیشین؟ بعداً پی بردم که گیتس آنجا بود تا برای رکس تیلرسون بهعنوان وزیر انرژی و یا امور خارجه لابی کند اما گیتس هیچ سرنخ و نشانهای از مأموریتش نداد و تنها هنگام ترک دفتر، با ما خوشوبش کرد. من سرانجام برای جلسهای که بیش از یک جلسه طول کشید وارد دفتر ترامپ شدم و در این جلسه رینس پریباس (که مدت کمی بعد به سمت ریاست کارکنان کاخ سفید رسید) و بنن (که استراتژیست ارشد دولت میشد) در این جلسه حضور پیدا کردیم. درباره نواحی ناآرام دنیا، تهدیدهای گستردهتر مانند روسیه و چین، تروریسم و گسترش سلاحهای هستهای صحبت کردیم. من با داستان دین اچسون شروع کردم و برخلاف سایر دیدارهایم با ترامپ بیشتر حرفها را من زدم و به سؤالات دیگران پاسخ دادم. فکر میکردم ترامپ با دقت گوش میدهد؛ هیچ تماس تلفنیای نگرفت و به تماسها هم پاسخ نداد و کسی هم مزاحم ما نشد تا اینکه ایوانکا ترامپ آمد تا درباره مسائل خانوادگی صحبت کند و یا شاید سعی کند به نحوی ترامپ را به برنامه قبلی کاریاش بازگرداند. داشتم توضیح میدادم که چرا وزارت خارجه نیاز به انقلاب فرهنگی دارد تا به ابزاری مؤثر در سیاستگذاری تبدیل شود که ترامپ پرسید: «حالا ما داریم درباره وزارت خارجه صحبت میکنیم اما میخواهی شغل معاونت وزارت خارجه را در نظر بگیری؟» جواب دادم که نه و توضیح دادم که وزارت خارجه نمیتواند از این سطح بهخوبی اداره شود. مضاف بر این، برای من سخت بود که برای کسی کار کنم که میداند زمانی با او برای گرفتن شغلش در رقابت بودهام و این باعث میشود که مدام فکر کند نیاز به کسی دارد که به خاطر مسائل امنیتی غذایش را تست کند. زمانی که ملاقات تمام شد، ترامپ دست مرا با دو دستش گرفت و گفت: «مطمئنم که ما با همدیگر کار میکنیم.»
بعدازآن در یک اتاق کنفرانس کوچک، پریباس، بنن و من جلسه کوچکی گرفتیم. هر دوی آنها اعتقاد داشتند که ملاقات «بسیار خوب» پیش رفته است و بنن گفت که ترامپ به لحاظ ابعاد و جزییات کار، «هیچچیزی را تاکنون با این دقت گوش نکرده است». بااینحال آنها به من فشار آوردند تا پست معاونت وزارت خارجه را در نظر بگیرم و بیان کردند که امیدوار نیستند که من سمت وزارت را بگیرم. دوباره توضیح دادم که چرا ایده معاونت، کارآیی ندارد. روز بعد، متوجه شدم که ترامپ قرار است با تیلرسون برای وزارت خارجه صحبت کند. اولین باری که نام تیلرسون را شنیدم متوجه شدم که چرا بنن و پریباس از من میخواستند که شغل معاونت وزارت خارجه را بر عهده بگیرم. نه ترامپ و نه دیگران اشارهای به مسئله تأیید سنا نکردند. اکثر نامزدهای کابینه ترامپ باید انتظار مخالفت قابلتوجه و یا حتی متفقالقول دموکراتها را میداشتند. دیدگاههای انزواگرایانه رند پاول مشکلی بر سر راه من میشد اما تعدادی از سناتورهای جمهوریخواه (شامل جان مککین، لیندسی گراهام و کوری گاردتر) به من گفتند که مخالفتش درنهایت بر طرف خواهد شد. با این وجود بعدازاین جلسه، سکوتی از طرف برج ترامپ در روابط ما به وجود آمد که مرا قانع ساخت که من شهروندی معمولی باقی خواهم ماند.
نامزدی تیلرسون در روز سیزدهم دسامبر بااینحال موج جدیدی از انتظارات و گمانهزنیها (منفی و مثبت) در مورد معاون شدن من را به راه انداخت. یکی از مشاوران ترامپ مرا تشویق میکرد و میگفت: «بعد از 15 ماه، تو وزیر خارجه میشوی. آنها محدودیتهای او (تیلرسون) را میدانند.» یکی از محدودیتهای تیلرسون رابطه چندین سالهاش در اکسون موبیل با پوتین و روسیه بود. آنهم دقیقاً در شرایطی که ترامپ بهآرامی و زودتر از آنچه پیشبینی میشد، با انتقادات روزافزون برای «تبانی» با روسیه برای شکست کلینتون متهم میشد. در شرایطی که ترامپ درنهایت از اتهام تبانی با روسها تبرئه شد اما واکنش دفاعی او عمداً این مسئله که روسها در سطح جهانی در انتخابات آمریکا و بسیاری از دیگر انتخاباتهای جهان دخالت میکنند و بحثهای عمومی گستردهتر در این موضوع را نادیده گرفته و از اساس رد میکرد. دشمنان دیگر چون چین، ایران و کره شمالی هم دخالت میکردند. در نظراتم در آن زمان بر جدیت مسئله دخالت خارجی در سیاستمان تأکید میکردم. در ابتدای ماه ژانویه مککین از من تشکر کرد و گفت که من «مرد اصول» هستم که مسلماً این مسئله نمیتوانست مرا در نزد ترامپی که او میشناخت، محبوب کند.
در وزارت دفاع هم همانطور که متیس در حال فشار آوردن برای انتصاب «میشل فلورنوی» یکی از مقامات زمان اوباما برای شغل معاون وزیر بود، نارضایتیهایی به وجود آمد. فلورنوی دموکرات، خودش احتمالاً درصورتیکه کلینتون برنده میشد، وزیر دفاع میشد اما درک اینکه چرا متیس در دولتی جمهوریخواه به دنبال روی کار آوردن او بود، کار سختی بود. متعاقباً متیس برای به کار گماردن «آن پترسون» که یک افسر سرویس خارجی بود و میخواست شغل حساس معاونت سیاستگذاری وزارت دفاع را به او بدهد، فشارهای زیادی وارد کرد. من چندین بار با پترسون کار کرده بودم و میدانستم که او ازنظر فلسفی برای گرفتن موقعیت سیاسی ارشد در یک دولت لیبرال دموکرات مناسب بود اما نه برای یک دولت جمهوریخواه. سناتور تد کروز درباره پترسون از تیلرسون سؤال پرسید اما متیس قادر نبود و یا تمایلی نداشت دلایل خود را بیان کند و این نامزدی به خاطر افزایش مخالفت سناتورها و دیگران درنهایت از هم فروپاشید. تمام این پریشانی و نگرانیها گراهام و دیگران را به این سمت برد که مرا راهنمایی کنند که در اولین روزهای تشکیل دولت از آن دور بمانم که به نظرم قانعکننده میرسید. مدتی هم حرف این پیش آمد که من مدیر اداره اطلاعات ملی شوم که برای آنهم سناتور «دن کوتز» درنهایت در ابتدای ژانویه معرفی شد. من فکر میکردم این دفتر که توسط کنگره بعد از حوادث 11 سپتامبر تشکیل شد تا هماهنگی جوامع اطلاعاتی بهتر صورت گیرد، خودش یک اشتباه بود. این دفتر تنها مشغول به کارهای اداری و بروکراتیک شد. حذف آن پروژهای بود که من با اشتیاق آن را انجام میدادم اما بعد بهسرعت به این نتیجه رسیدم که ترامپ خودش هم شخصاً علاقهمند نبود که این کارِ ازنظر سیاسی پر زحمت انجام شود. با توجه به جنگ غیرقابلاجتناب، غیرمنطقی و طولانیمدتی که بعد بین ترامپ و جامعه اطلاعاتی آمریکا به وجود آمد، خوششانس بودم که شغل مدیریت این اداره در راهم قرار نگرفت. درنهایت کار انتقال دولت به ترامپ در شرایطی به اتمام رسید که هیچ چشماندازی از پیوستن من به دولت به وجود نیامد. من به این نتیجه منطقی رسیدم که اگر روندهای تصمیمگیری ترامپ در دوران بعد از مراسم تحلیف بهاندازه انتخابهای شخصیش غیرمتعارف و دمدمیمزاجی بود، بهتر است که بیرون از دولت بمانم. این برای کشور بهتر است.